عشقت و پنهون می کنی فقط بخاطر من
من دلم وخون می کنم فقط به خاطر تو
عشقت و پنهون می کنی فقط بخاطر من
من دلم وخون می کنم فقط به خاطر تو
یادمان باشــد از امروز خطـایی نکنیـــم
گرچه درخود شکسـتیم ، صـدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطـرمان ، تنهـا ماند
طلـب عشـق زهر بی سـرو پایی نکنـیـم
او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد
اما عقرب دست او را نیش زد .
مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب دربیرون بیاره
اما بار دیگر عقرب انگشت او را نیش زد .
رهگزری او را دید و پرسید:
چرا عقرب را که نیش میرند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند
ولی طبیعت من این است که عشق بورزم .
چرا من باید عشق نورزم فقط به خاطر اینکه
عقرب طبیعت خود را نشان میدهد.
اگر عقرب نیش نزند دیگر عقرب نیست
و اگر من عشق نورزم آدم نیستم!!!
عشق ورزی را متوقف نساز لطف و مهربونی خود را دریغ نکن
حتی اگر دیگران تو را بیا زارند
می خواهم همگام با سایه تنهایم
در خیال بارانی ام قدم بزنم
و
چتر شکسته بغضم را بگشایم .
می خواهم شاعر لحظه های تارم باشم
و غزل غزل گریه کنم
می خواهم در کنار دریای دلواپسی انتظار
در انتهای جاده غربت بنشینم
و
نگاهم را به روزی بدوزم که همه تلخیها
و ناباورانه ها از دیارم کوچ کنند
می خواهم آنقدر اشک بریزم تا که ابرها
نزد چشمم خجل شوند
دلتنگی من وقتی به پایان میرسد که انتظار سرآید و اتاقم
از عطر حضور او لبریز شود
من هنوز هم منتظر آمدنت در روز با خورشید مینشینم
و
آنگاه که خورشید غروب کند
باز هم در شب و دست در دست ستاره ها تا صبح
هجی میکنم ، واژه انتظار را