تقدیم به چشمهای تو

داستان من و دوست عزیزی

تقدیم به چشمهای تو

داستان من و دوست عزیزی

کلی حرف

بی تو نه

عشقت و پنهون می کنی فقط بخاطر من

من دلم وخون می کنم  فقط  به خاطر تو

 


عشق
گل سرخی است
که در جام بلورین نگاه من وتو می رقصد
که اگر باز کنی سر آن جام بلور
بوی آن مست کند
هر که در آن نزدیکی است
...
تو به من خندیدی
و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت.
 

 

 

یادمان باشــد از امروز خطـایی نکنیـــم

 

 

گرچه درخود شکسـتیم ، صـدایی نکنیم

 

 

star 

 

یادمان باشد اگر خاطـرمان ،  تنهـا ماند

 

 

طلـب عشـق زهر بی سـرو پایی نکنـیـم

عاشقم من دوست دارم

 

 


 
 

 

 روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زد

 

او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد

 

اما عقرب دست او را نیش زد .

 

مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب دربیرون بیاره

 

اما بار دیگر عقرب انگشت او را نیش زد .

 

رهگزری او را دید و پرسید:

 

چرا عقرب را که نیش میرند نجات میدهی؟

 

مرد پاسخ داد: این  طبیعت عقرب است که نیش بزند

ولی  طبیعت من این است که عشق بورزم .

 

چرا من باید عشق نورزم فقط به خاطر اینکه

 

عقرب طبیعت خود را نشان میدهد.

 

اگر عقرب نیش نزند دیگر عقرب نیست

 

و اگر من عشق نورزم آدم نیستم!!!

 

عشق ورزی را متوقف نساز لطف و مهربونی خود را دریغ نکن

 

حتی اگر دیگران تو را بیا زارند


 

 

می خواهم همگام با سایه تنهایم

 

در خیال بارانی ام قدم بزنم

 

و

 

چتر شکسته بغضم را بگشایم .

 

می خواهم شاعر لحظه های تارم باشم

 

و غزل غزل گریه کنم

 

می خواهم در کنار دریای دلواپسی انتظار

 

در انتهای جاده غربت بنشینم

 

و

 

نگاهم را به روزی بدوزم که همه تلخیها

 

و ناباورانه ها از دیارم کوچ کنند

 

می خواهم آنقدر اشک بریزم تا که ابرها

 

نزد چشمم خجل شوند

 

دلتنگی من وقتی به پایان میرسد که انتظار سرآید و اتاقم

 

از عطر حضور او لبریز شود

 

من هنوز هم منتظر آمدنت در روز با خورشید مینشینم

 

و

 

آنگاه که خورشید غروب کند

 

باز هم در شب و دست در دست ستاره ها تا صبح

 

هجی میکنم ، واژه انتظار را